دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت
در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام
دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ
گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟
من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر
من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار
دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه
دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت
در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!
درباره :
شعر و داستان ,
شعر طنز ,
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 3 نفر مجموع امتیاز : 29 |
|
نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها :
شعر طنز ,
شعر خنده دار بی ادبی ,
شعر های جدید خنده دار ,
شعر ,
شعر سلام کردن ,
بازدید : 1217
تاریخ : جمعه 17 خرداد 1392 زمان : 23:23 |
نویسنده :
ESMAIL |
نظرات (1)