من یک دخترم!
مرا پریشانی موهــــــآیت نـــــه !!!
مرا تـــه ریـــش خستـــه ات دیوانـــه میکند…!!!
.
.
.
ﺁﻧﻜﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﻣﺤﻜﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ
ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ….
ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻜﻦ
ﻣﺤﻜﻢ ﻳﺎ ﺁﺭﺍﻡ…
ﻓﺮﺩﺍ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ…
.
.
.
همیشه هستی و هیچ وقت نیستی!
نمی دانم محو بودنت شدم یا دلتنگ نبودنت…
.
.
.
هرجا که دلت میخواهد برو…
هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
.
.
.
صـدای زندگی را میشنـوم…
همــه جــا…
فـرا می خـــوانـد مــا را…
تــــو را!
بـرای در آغــوش کشیــــدن معـشـوقت…
مـــرا!
بــرای در آغـوش کشیــدن زانــوی غـــم…
.
.
.
هنوز هم مرا به جان تو قسم میدهند
میبینی
فقط من نیستم که رفتنت را باور نکرده ام
.
.
.
دلتنگم…دلتنگ آنروزها که نمیدانم محبت هایش توهم من بود یا ترحم او..؟؟
.
.
.
چـِـﮧ سـَـخــتــهــ ؛
وقـــتــْے لازمِه به یه کَسے فَقط بِگے :
دلــَـم تـــنــگهـــ !
امـــّـــا . . . هـــیــچــکــَـس نــبــاشـِـهـــ …
.
.
.
وقتی دستانت در دست من نباشد دست را میبازم حتی اگر تمام حکم های دل در دست من باشد..
.
.
.
ب خدا بگویید:زمستانش هم سرد نبود…
جمع کتد تکرار فصل هایش را!!!
من در نابستانش هم از بی وفایی دندان ب دندان ساییدم…
.
.
.
خدایا . . . این سرنوشتی که برام بافتی،قسمت یقش یخورده تنکه،قربون دستت شلش کن، دارم خفه میشم از دل تنگی..
.
.
.
دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمارشد
عاقبت کوه امیدم کاه شد
گفته بودی یوسف گم گشته با آید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد…
.
.
.
آره منم دلم واسش تنگ میشه.
واسه گرفتن دستاش واسه بوسیدناش …
ولی نفس میکشم و با یادش زندم…
.
.
.
ضربه آخر را خدایم زد! آن زمانکه برای رفتنت استخاره کردی و خوب آمد…
.
.
.
ی وقتایی جواب همه دلتنگیات و نگرانیات میشه ی جمله ک میکوبند تو صورتت…
“بهم گیر نده،حوصله ندارم”
.
.
.
گاهی دلم انقدر از زمین میگیرد که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم . . . ! آرام و آسوده . . . مثل ماهی حوضمان که چند روزیست روی آب است . . .
.
.
.
ای کاش خوشبختی هم مثل مرگ حق بود.
.
.
.
مرگ انسان زمانی ست که نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد
و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن !
.
.
.
دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم
می آید …
می ماند …
و به تنهاییم پایان میدهد!
آمد …
رفت …
و به زندگی ام پایان داد ….
.
.
.
زمان میگذرد
خاطرات رنگ میبازند
احساسات تغییر میکنند
ادمها میروند
اما اما دلها هرگز از یاد نخواهند برد!
بهانه ها..
رفتن ها…
و جدایی ها را… .